هر چند رنگ و روي زيباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد كه در طربخانه خاك
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
ماييم و نمي و مطرب و اين كنج خراب
جان و دل و جام و جامه و پردرد شراب
فارغ ز اميد رحمت و بيم عذاب
آزاد زخاك و باد و از آتش و آب
ابر آمد و زار بر سر سبزه گريست
بي باده گلرنگ نمي بايد زيست
اين سبزه كه امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاك ما تماشا گه كيست